تنها نشسته ای...
چای مینوشی و بغض میکنی...!
هیچ کس تورا به یاد نمی آورد...
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی...
و تو...
حتی...
آرزوی یکی نبودی...!!:(((((
نمی بخشمت...
نه بخاطر خودم...
بیشتر بخاطر مآدرم...
که
بعد از رفتنت....
تموم لحظه هآی بی قرآری منو...
یوآشکی پشت در اتاقم گریه کرد...
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم...
من از قبیله ی زلیخا آمده ام...
آنقدر عشقت را جار میزنم...
تا خدا برایم کف بزند...
تو میخندی، حواست نیس
ک من آروم میمیرم
تو میرقصی و من آهسته
عاشق شدن رو یاد میگیرم ☺
وقتی جوونی یه جفت کفش زنونه پاشنه بلند، که واسه خودش
تک و تنها توی کمد نشسته بد جوری تورو به رویا می بره...
اما وقت پیری، اون واسه خودش فقط یه جفت کفشه؛ تنهاست.
همین